سلامی از خیابان دختران انقلاب/ همه یک حنجره ایم برای فریاد «یا مهدی»محل قرار، فلکه ی سوم منطقه ای از بالای شهر اهواز بود اما من دلم می خواست از نقطه ای دیگر به آن ها سنجاق شوم؛ از میان دختران کم حجاب! تاکسی را جلوی مجتمع تشریفات نگه داشتم. سر و وضعِ محجبه ام برای همه عجیب بود، یک علامت تعجب بزرگ! انگار توی چشم همه فقط یک سوال می چرخید: این، اینجا چه غلطی می کنه؟! بین مغازه های پاساژ شروع به چرخیدن کردم. من، آنجا، فقط خودم عین خودم بودم و جلوی هر مغازه ای که می ایستادم مغازه دار شالِ افتاده روی شانه اش را روی سرش می کشید. دختری که دست پدرش را گرفته بود بلند بلند صدا زد: بابا بابا این خانمو ببین! یک لحظه خنده ام گرفت. یعنی این دختر سه چهار ساله تا حالا توی عمر کوچکش کسی مثل من را ندیده بود؟ مگر من چه شکلی بودم؟! دست در دست پدرش سوار آسانسور شیشه ای شدند، خندیدم و برایش دست تکان دادم اما دخترک بی هیچ واکنشی سرش را برگرداند! همه پچ پچ می کردند. همه نگران بودند. همه خودشان را جمع وجور می کردند. اما چرا؟ چون من محجبه بودم؟ چون عبایی سیاه بر تمام تنم کشیده بودم؟ چون موهایم مشخص نبود؟ خواهرم دستم را گرفت: نه، اونا از حضور تو در جایی که سال ها ست به اسم خودشون زدن تعجب کردن. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |