عروسی ما با وساطت شهدا شکل گرفتعاقد منتظر «بله» من بود. گفتم با اجازه از ساحت مقدس آقا امام زمان(عج) و امام رضا(ع)، با اجازه پدر و مادر و «داداش رضا»، به مدد گوشه چادر مادر سادات بله! طولانی بود ولی همانی بود که می خواستم. - گروه زندگی؛ زینب نادعلی: به تاریخ تولدش سکه، زمین و یا خانه و. هیچ کدام را نمی خواست فقط گفت چند کتاب ساده مهریه ام باشد. شاید تمام آن کتاب ها را 100 هزار تومان خریدند. بعد از محرمیت شان راهی باغ کتاب شدند و چند جلد کتاب از زندگی نامه شهدا خریدند. این روایت عاشقی زوجی نیست که سال های دور به هم رسیده باشند. یا روایتی از ازدواج های دوران جنگ! این داستان سادگی دختر دهه هشتادی ای است که اواخر سال پیش زندگی اش را همین قدر ساده شروع کرد. زهره و محمدجواد زوجی اند که این بار قرار است مسیر به هم رسیدن شان را برای مان بازگو کنند. آنچه در ادامه می خوانید گفته های زهره، عروس روایت ما است. قول و قراری با یک شهید! 19 سالم بود و تک دختر خانواده بودم. هیچ کس فکرش را هم نمی کرد در این سن و این قدر ساده ازدواج کنم! در خلوتم با شهید مدافع حرم، سیدرضا طاهر درددل می کردم و از او می خواستم واسطه شود تا با فرد مومنی ازدواج کنم. بهش می گفتم خودت باید برایم برادری کنی، می خواهم شما همسرم را تایید کنی. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |