حکایت عارفی که چلوکبابی داشت/ «مرشد چلویی» و لقمه های کباب و ته دیگ زعفرانیاگر «عارف» باشی و چلوکبابی داشته باشی، که باید باشی و چه می شوی؟ «مرشد چلویی» باید باشی و «کاسب قرن» می شوی! و این مرشدِ روزگار ما در همان چلوکبابی اش سخن ها دارد برای کسانی که سر در می آورند از این حرف ها و نکته ها و حکایت ها. - در چلوکبابی حاج مرشد دیگر چه خبر است؟ شاگرد مغازه ها می آیند و برای حجره داران بازار و کسبه آن اطراف غذا می برند و مرشد هم نشسته پشت دخل و تماشایی بوده این کار مرشد چلویی و شنیدنی است نکته این ماجرا: جناب مرشد گفته بود کسانی که می خواهند غذا بیرون ببرند، هدایت کنید تا از نزد او بگذرند. بیشتر کسانی که غذا بیرون می بردند، بچه ها و نوجوانانی بودند که برای کارفرمایان و صاحبان مغازه های بازار غذا می گرفتند و می بردند و خودشان از آن غذا محروم بودند. مرحوم مرشد به کودکی که با ظرف غذا قصد خروج داشت، تکه کباب یا لقمه گوشت می داد یا اگر تمام شده بود ته دیگی زعفرانی داخل روغن می کرد و با دست خودش به دهان آن پسربچه یا نوجوان می گذاشت. مرشد می گفت: این اطفال خودشان می آیند در مغازه و بوی غذاها را استشمام می کنند و دلشان می خواهد و من از همان غذایی که می برند به آنها می چشانم تا اگر استادشان به آنها نداد، لااقل چشیده باشند . برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |