ما دهه شصتی های، بازمانده از کودکیدیدن زیبایی های زندگی در آن زمان از ما دریغ شد. مبلّغان بیگانه با جهان در آن زمان ریلی ساخته بودند و ما با پای پیاده و افتان و خیزان باید روی یکی از خطوط ریل راه می رفتیم. - عصر ایران؛ فردین علیخواه-(عضو گروه جامعه شناسی دانشگاه گیلان)- زمانی زندان قصر در قلب شهر تهران بود که حالا تبدیل به پارک، مرکز فرهنگی و موزه شده است. آن زمان در مقابل دروازه این زندان پارک بسیار کوچکی قرار داشت که هم اکنون هم هست. در زمان دانشجویی، روزی روی نیمکت های این پارک نشسته بودم و بر حسب اتفاق با مرد پا به سن گذاشته ای همصحبت شدم. می گفت روزگاری در این زندان، زندانی شده است. می گفت هر از گاهی از نقطه ای بسیار دور به اینجا می آید و به ساختمان های باقی مانده از آن زمان نگاه می کند و آرام می شود. می گفت نمی داند چرا ولی نگاه می کند، به یاد می آورد و آرام می شود. مقابل نیمکت پوست تخمه جمع شده بود و وقتی با من حرف می زد تخمه هم می شکست و به روبرو زل می زد. می گفت تخمه می شکند و به زندان نگاه می کند و آرام می شود. از روزگار و از جهان هستی گله داشت. تخمه می شکست و به زندان نگاه می کرد و آرام می شد. مانند آدمی بود که کمربند چرمی پدر مرحومش را در صندوق به یادگار نگه داشته و گاهی با حسی عمیق از فراق به آن خیره می شود. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |