مطالب مرتبط:
5 + 1
یارانه ها
مسکن مهر
قیمت جهانی طلا
قیمت روز طلا و ارز
قیمت جهانی نفت
اخبار نرخ ارز
قیمت طلا
قیمت سکه
آب و هوا
بازار کار
افغانستان
تاجیکستان
استانها
ویدئو های ورزشی
طنز و کاریکاتور
بازار آتی سکه
دوشنبه، 18 اسفند 1399 ساعت 09:252021-03-08فناوري

داستان کودکانه بره ابر سفید


یک بادبادک بود که دنبال دوست می گشت.

یک روز توی فیس بوک با یک باد آشنا شد.

از آن روز به بعد باهم چت کردند.

یک روز گذشت، دو روز گذشت، روز سوم باهم قرار گذاشتند، کنار یک ابر پنبه ای سفید که شکل بره بود یکدیگر را ببینند.

بادبادک خیلی خوش‏حال شد.

حمامی رفت.

سر و رویی شست.

مویی شانه کرد.

ابرویی کمان کرد.

دستی به گوشواره ها و دنباله هایش کشید و رفت آسمان.

کنار بره ابر سفید.

بره ابر گوشه ی آسمان واسه خودش می چرید.

بادبادک منتظر بود و هی این ‏ور و آن‏ ور را نگاه می کرد.

قلبش چنان گرومپ گرومپ می کرد که چند بار بره ابر سفید چپ چپ نگاهش کرد.

یک هو صدای هوهوی خیلی بلندی به گوش رسید.

بادبادک نگاه کرد.

باد سیاه و تندی به آن طرف می آمد.

باد مثل یک دیو سیاه تنوره می کشید و می چرخید و جلو می آمد.

بادبادک ترسید و گفت: وای چه بادی! حالا چی کار کنم؟ بره گفت: برو پشت من قایم شو.

بادبادک تندی پشت ابر قایم شد.

باد سیاه از راه رسید.

این طرف و آن طرف را نگاه کرد و از بره ابر پرسید: ببینم.

نم.

نم.

تو یه بادبادک ندیدی.

دی.

دی.

بره ابر گفت: چرا، چرا دیدم.

از اون طرف رفت.

باد به طرفی که بره ابر نشان داده بود، رفت و کم کم از آن جا دور شد.

بادبادک نفس راحتی کشید.


برچسب ها:
آخرین اخبار سرویس:

داستان کودکانه بره ابر سفید

داستان کودکانه بره ابر سفید