بین این همه وهابیِ تشنه، چه بلایی سر ناموست می آید؟!سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج آشوبگر پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه می کرد و او همچنان. - . داستان دمشق شهرعشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان 89 تا پاییز 95 درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادت های مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت شده است. به گزارش سایت قطره و به نقل ازمشرق، این داستان را که فاطمه ولی نژاد نوشته، در چندین قسمت تقدیم شما می کنیم. دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان هایم زیر انگشتان درشتش خرد می شد و با چشمان وحشتزده ام دیدم خنجرش را به سمت صورتم می آورد که نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلی ام را صدا می زند : زینب! احساس می کردم فرشته مرگ به سراغم آمده که در این غربتکده کسی نام مرا نمی دانست و نمی دانستم فرشته نجاتم سر رسیده که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد : زینب! قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این قتلگاه تنها نگاه مان می کرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند و مچ این قاتل سنگدل را با یک دست قفل کرد. دستان وحشی اش همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید : این رافضی واسه ایرانی ها جاسوسی برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |