پالایشگاه بچه و زندگیم بود!از روز اول جنگ مخازن نفت پالایشگاه، آتش گرفته و می سوخت و دود سیاهش آسمان شهر را پرکرده بود. ستاد به پالایشگاه نزدیک بود. هر روز ذرات سوخته و سیاه در حیاط ستاد روی سرمان می ریخت. - از روز اول جنگ مخازن نفت پالایشگاه، آتش گرفته و می سوخت و دود سیاهش آسمان شهر را پرکرده بود. ستاد به پالایشگاه نزدیک بود. هر روز ذرات سوخته و سیاه در حیاط ستاد روی سرمان می ریخت. به گزارش سایت قطره و به نقل ازایسنا به نقل از تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، علی عچرش، امدادگر آبادانی، در کتاب امدادگر کجایی به نویسندگی معصومه رامهرمزی که توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است، بخشی از خاطرات خود در رابطه با وابستگی زندگی مردم آبادان به پالایشگاه را بازگو کرده است که در زیر می خوانیم. یک شب در ستاد، بر سر محل خوابیدن با هم بحثمان شد. علیرضا و نصرالله گفتند: بهتره امشب تو حیاط بخوابیم، فضای باز برای خوابیدن امن تره. امیر گفت: اگه تو حیاط بخوابیم ممکنه خمپاره با فاصله از ما منفجر بشه اما به خاطر فضای باز ترکشا به ما بخوره. کلاسا امن تره. به بچه ها گفتم: بچه ها من هر دو تا شو رفتم اگه قرار باشه بمیریم، میمیریم. بذارین لااقل تو هوای آزاد بمیریم. ایرج گفت: علی کدوم هوای آزاد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |