ماجرای عاشقانه یک گلخانه ...یکی تاسیسات و برودت خوانده و دیگری مهندسی منابع طبیعی. تازه به هم رسیده بودند و اولین قدم های مشترکشان را برای شروع راهی طولانی برمی داشتند. - با اینکه زمان زیادی از باهم بودنشان نمی گذشت، اما بدنبال کشف علایق مشترکشان بودند و کم کم آنها را کشف می کردند. ولی یک چیز را خیلی زود فهمیده بودند، اینکه هر دو عاشق گل و گیاه هستند. دلشان می خواست خودشان گلستانی از گل و گیاه راه بیندازند. هر روز بذرها را بکارند، ساقه ها را قلمه بزنند و گلدان های رنگی را یکی یکی پر از گل کنند و کنار هم بچینند. آنقدر گلهای خوشبو و گیاهان خوش رنگ داشته باشند که ساعت ها لابلای آنها قدم بزنند، غرق دیدن زیباییشان شوند و ریه هایشان را پر کنند از عطر خوب گل ها. رویایشان بزرگ بود و دستشان خالی. تجربه ای هم که نداشتند، اما نمی شد دست روی دست هم بگذارند و تنها در خیال با رویایشان زندگی کنند. برای همین شروع کردند، آن هم از کف خیابان ها و پارک ها. شمشادها و گلهای رُز و فصلی کنار خیابانها و بلوارها و داخل پارک ها را قلمه می زدند و در باغچه چندمتری حیاط کوچک خانه شان می کاشتند. هر روز صبح و غروب با کنجکاوی عجیبی سراغ قلمه های کاشته شده می رفتند تا ببینند رشد کرده اند، یا نه. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |