امروز با سنایی: وفا بگفت و نکرد و جفا نگفت و بکردسوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد؟ چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد؟ درازقصه نگویم حدیثْ جمله کنم هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخورد جفا نمود و نبخشود و دل ربود و نداد وفا بگفت و نکرد و جفا نگفت و بکرد چو پیشم آمد کردم سلام روی بتافت چو آستینْش گرفتم گفت: بردابرد! نه چاره ای که دل از دوستیش برگیرم نه حیله ای که توانمش باز راه آورد بر انتظار میان دو حال ماندستم کشید باید رنج و چشید باید درد ایا سنایی لؤلؤ ز دیدگانْت مبار که در عقیلهٔ هجران صبور باید مرد برچسب ها: سنایی - دوست - انتظار - حیله - صبور - سلام - چرات |
آخرین اخبار سرویس: |