موکب دارِ حبیب ملتبه سمت موکب برگشتم و کنارش ایستادم که موج انفجار سبب شد روی دیوار بتنی پرت شوم و دیگر هیچ نفهمیدیم تا اینکه چشمهایم را که باز کردم دیدم در بیمارستان هستم. - به گزارش سایت قطره و به نقل ازخبرگزاری فارس از اهواز،عاطفه اسماعیلی منش_ با هفت هشت دقیقه تاخیر رسیدم محل کار، وارد اتاق شدم، مردی میانسال روبروی همکارم نشسته بود روی صندلی! میان صحبت کردن هایش چند مرتبه گفت: حاج قاسم، قدرت موشکی ایران، و. دست چپش را با اسلینگ نگه داشته و یک گردنبند طبی دارد، موهایش تُنک و سفید بود و کُت توی تنش زار می زد به نظر آشنا می آمد اما حافظه ام یاری نکرد که بشناسم سلام کردم و پشت میزم نشستم، همکارم بدون مقدمه با اشاره دست به سمت من به مرد میانسال گفت: فکر کنم خانم اسماعیلی بتواند به شما کمک کند. هنوز صحبت خانم حامدی تمام نشده بود که از روی صندلی بلند شد و مجله ای با عنوان حبیب ملت را روی میزم گذاشت و پشت سرهم شروع به صحبت کردن کرد. که هر کس بتواند 100 نسخه از این ویژه نامه را برای من بیاورد با هزینه خودم سه نفر را به زیارت امام رضا(ع) می فرستم. کنجکاو شدم، مگر مجله چه دارد؟ اجازه گرفتم که مجله را نگاهی بیندازم، و او با احترام تمام مجله را دو دستی تقدیمم کرد. مجله ای که توجهم را جلب کرد حبیب ملت روی جلد تصویر سردار سلیمانی، ابو مهدی المهندس و چند سرباز دیگر بود حال برچسب ها: صحبت کردن - اسماعیلی - میانسال - خبرگزاری فارس - میان - صندلی - دیوار بتنی |
آخرین اخبار سرویس: |