رزمنده ای که نماز نمی خواند!وقت اذان راست راست از جلوی صف نماز رد می شد و عین خیالش نبود. کُفر همه را درآورده بود. همه با چشم و ابرو به هم نشانش می دادند و حرص می خوردند. مرتضی که هر وقت می دیدَش، دندان هایش را روی هم می سایید و با عصبانیت آستین سید جواد را می کشید: تو رو خدا نگاش کن. پسره انگار نه انگار خدایی هست، پیغمبری هست، بابا لاکردار، قیامتی هست؛ صبحش شب میشه و یه سر به سجده نمی زنه! سید جواد با اوقات تلخی زیر لب استغفرالهی گفت و شانه مرتضی را گرفت: تهمت نزن آقا مرتضی. من و تو از کجا می دونیم نماز نمی خونه، ها؟ شاید این گوشه موشه ها می خونه که ریا نشه برادر! علی جعبه مهمات را با هن و هن توی سنگر گذاشت و ابروهایش را توی هم انداخت: فیلم مون کردی سید؟ نماز واجب که ریا نداره. پس اگه اینطوره، حاج آقا سماواتم باید نمازشو یواشکی بخونه نه به جماعت؛ که مثلا ریا نشه. سید لااله الاالله گفت و سوار موتورش شد. مشدی طالب دنبالش دوید: وایسا آقا جان. گلویی تازه کن و همان طور که شربت می ریخت به سمت علی و مرتضی چرخید: روایت هست که اگه حتی سه شبانه روز با یه نفر بودی و وقت نماز به اندازه دور زدن یه نخل ازش دور شدی نباید بهش تهمت تارک الصلاه بودن بزنید بابا جان. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |