آدینه با داستان/ باران نبود، شایعه بوداز هفته پیش هر جمعه یک داستان کوتاه از نویسنده ای با سبک خاص و رعایت اصول داستان نویسی منتشر می کنیم. دومین داستان را بخوانید. - مریم رحمَنی آنچه بر دیوارها و بام خانه ها فرو می ریخت باران نبود، شایعه بود. بعد از 62روز که باران نیامده بود و عمیق ترین لایه های خاک در سخت ترین قسمت های زمین های بایر هر محله در هوا پخش و پلا شده و خودشان را محکم به پنجره ها و درهای چوبی و آهنی می کوبیدند، شایعه در هیبت موجودی بلندقامت، انگار چیزی باشد شبیه باران یا برف، نه به یکباره، که خبردار و با مقدمه چینی هایی از قبل، تمام قد مقابل چشم ها، باورها و قلب مردمی که برای خواندن دعای باران در وسیع ترین زمین بایر محله ی بالا دور هم جمع شده بودند، قرار گرفت و آنچه نصیب شان شد نه باران، که دل هایی به رنگ و خشکیِ خاکِ مانده روی تاقچه هایشان بود. آن ها که دنیادیده تر بودند، سکوت را ترجیح دادند و آن ها که آتش تندی داشتند، می خواستند به هرشکلی زخم های کهنه ای که پدران شان درست یا نادرست از تقسیم ملک و املاک اجدادی شان تعریف کرده بودند، نو کنند و به خیال شان شاید انتقامی گرفته باشند. نصرالله می گفت پسر وسطی اش با چشمان خودش دیده که ملک جهان، شغال خوان همان روز که سیدضیا دختر کوچک مائده و یحیی را سوار اتومبیلش کرده و به مریض خانه برده بود، چندتا از آن برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |