درختان سرحدآباد نفس های آخرشان را می کشندبلند شو بچه! درخت ها تشنه اند. دِینِشان می گیرتمان. این صدای پدر بزرگ خدابیامرزم خطاب به دایی ام بود که وقت دیدن درختان تشنه سرحدآباد در گرمای خرماپز آن روزِ آخر تیرماه هر لحظه در گوشم بلندتر فریاد می زد. - خبرگزاری فارس-مریم آقانوری؛ آن وقت ها در عالم بچگی نمی فهمیدم و می خندیدم به حرف پدربزرگ. - مگر درخت هم تشنه می شود؟! حالا با چشمانم می دیدم درختان تشنه ای که دستهای خشکیده شان به سمت آسمان بلند بود و برگهایشان از ناامیدی روزرد کرده بود. بعضی برگها هم مردن را به اکسیژن ساختن برای آدم ها ترجیح داده بودند و برای اینکه درختشان در بی وقتی بی لباس نشود، همانجا وفادارانه روی شاخه خشکیده بودند. از درخت گردوی 150 ساله تا نهال 3 ساله که سیب ها یش خشکیده بود، همه عطش را فریاد می زدند. شرمم میشد سر بالا کنم و رخ به رخ نگاهشان کنم. انگار می ترسیدم دینشان مرا بگیرد! نهال های 3 ساله خشکیده باغ آقا محمد یکی از باغداران جوان سرحدآباد، پر از نهال 3 ساله خشکیده بود. از همه این باغ یک و نیم هکتاری، درخت گردوی تنومند نیمه خشکی، تا بالای دیوار گردن کشیده و سایه انداخته بود. فضا خیلی شبیه باغ نبود؛ زمین خشکیده و فریاد العطش از درختان بلند بود و علف های خشک در کف باغ زبان درازی می کرد و خشکی ها بیشتر از سبزی ها به چشم می آمد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |