از آه پل تا داغ متروپلشتک زدن یعنی انعقاد مایعی غلیظ بر شئ؛ یعنی انتهای کوچه ی امیری، ویرانه های متروپل، طبقه های فرو ریخته، عروسک تک چشم خاک آلود و حنجره های از زجه، خون آلود زنان عرب؛ سمفونی اندوهی موزیکال که در آن، با دست های بر هم تنیده بر سینه هاشان می کوبند و سوزناک ناله سر می دهند تا به قلب های داغ دارشان بفهمانند که رفته ها باز نخواهند گشت و مُرده ها سر از خاک مرگ بر نخواهند آورد تا روز قیامت. ایستاد بالای سرم، دانه های عرق صورتش روی کاغذهایم چکید: ببخشید آبجی، نیتم فضولی نیست اما شما که می نوشتی و بلند بلند می خوندی، اتفاقی شنیدم. ما که مثل شما بلد نیستیم با کلمات قصه ببافیم اما دیدم داری درباره ی شتک زدن می نویسی، خب راستش این سنگو گفتم خدمتت بیارم! _سنگ؟! و در جواب، سنگی لبه دار، جدا شده از پیکر بزک شده ی متروپل را روی کاغذهایم رها کرد: شتک زدن یعنی این آبجی؛ یعنی خون خشک شده ی آبودان روی آوار. اینم می نویسی تو قصه ات؟ بنویس بنویس، مزاحمت نمیشم. اما هندونه قاچ کنم؟ تازه ست ها، بار امروزه؛ از تو دل خاک خوزستان بیرون کشیدیمِش؛ آب، زیاد بش نرسیده، قبول؛ پوست کلفت شده عین ما، قبول؛ اما ته تهش شیرینه؛ عین ذات خیلیا کِرمو، نیست! مگه جنگ تموم نشد؟ پشت لبش تازه جوانه زده بود، مثل بذر های طلایی گندم از دل خاکی سبزه! قاچ هنداونه را از دستش گرفتم ا برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |