جستارهایی روایی از نویسنده ای که همیشه مسلح بود!/ دیروز با گلوله، امروز با قلمدیر رسیدم. با خودم گفتم یا بلند شده و رفته، یا اینکه حداقل اگر مانده، با روترشی جوابم کند و بگوید گفت وگو بماند برای بعد؛ اما درِ اتاقِ طبقه ی اول حوزه ی هنری را که باز کردم، با لبخندی که ریشه در اعماق وجودش داشت به استقبالم آمد؛ مثل دو تا غریبه که انگار ناگهان و طی یک اتفاق به دلشان برات شود هزار سال است با هم آشنایند و حرف های زیادی برای گفتن دارند! نشستیم دور میز. با تمام وجود و احترام به سوال هایمان گوش سپرده بود. بی آنکه بگوید من منم و شما شما. آنقدر خاطرات تلخ و شیرین و دور و نزدیک از برهه های مختلف تاریخ وطن بر دل و زبانش جاری بود که به ضبط صدا اکتفا نکردم و همزمان، دست هایم مینوشت و چشم هایم تصویر برمیداشت از گوهری که گنجینه ی ادبیات معاصر بود. سوژه ی قلمم این بار، دکتر محمدرضای سنگری بود؛ نویسنده و پژوهشگری که پس از ریاستش بر گروه برنامه ریزی و تالیف کتب درسی زبان و ادبیات فارسی، ادبیات اسلامی در کتاب های درسی شکوفه زد و عطر شعر و ادبیات آیینی و عاشورایی، مدرسه ها را برداشت. این گفت وگو، روایت های به ظاهر از هم گسیخته ی لحظات زندگیِ به هم پیوسته ی نویسنده ایست که هم جنگ را دیده و هم جنگجوست؛ و این تناقض که قلم و گلوله، لطافت و زخم و سکوت و فریاد را برادرانه در روح و جسمش کنار هم چیده، خود دلیلی ست بر این که اگر برای مطالع برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |