شکنجه 13 ساله های خمینی در شهربانی/پیکری که از قرآن جیبی خونی شناخته شدمی خواستم از گروه محافظت از امام (ره) بپرسم که عضوش بود، از مبارزاتش، از چریک های منصورون و موحدین؛ از شهید بهشتی، دکتر چمران و مهندس محمدجواد تندگویان؛ من می خواستم سراغ دانشگاه تهران، هجوم تانک ها، شور مردم، کوچه های باریک و تکثیر شعارهای روی دیوار در اوج حکومت نظامی را از او بگیرم. من حتی می خواستم یک روز عصر اگر وسایلش جور شد برایم کوکتل مولوتوف بسازد و از پشت بام امتحانش کنم! قول این را هم گرفته بودم که آخرِ یکی از روزهای سرد بهمن، اعلامیه های قدیمی را از توی انبار خانه شان بیرون بکشم تا اگر هنوز سالم مانده بودند خط به خطش را بخوانم اما یک کلمه، یک اشاره ی دور، یک حادثه ی کوچک هر چند خیلی بزرگ، تمام سوال هایم را زیر و رو کرد. پشت خروارها کتاب نشسته بود و بین سطور دنبال خاطره میگشت اما من بی تفاوت رو گرفته بودم و هیچ کدام از این خاطره ها را نمی خواستم ! میگفت این چطوره؟ میگفتم خوبه اما. ، میگفت این چطور؟ میگفتم عالیه اما . ؛ او میگفت و میگفت و میگفت و من گوش تا گوش کَر شده بودم تا اینکه تمام کتاب ها و آلبوم ها و روزنامه ها و تاریخ ها را بست و کنار گذاشت و گفت دنبالم بیا! ؛ من، همین را می خواستم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |