شکنجه سیزده ساله های خمینی در شهربانی/پیکری که از قرآن جیبی خونی شناخته شدهمیشه دلمون برای ریش های جوونه زده ی پسرهای دبیرستان کنار مدرسه مون ضعف می رفت، دلمون می خواست چشمامونو ببندیم و یهو باز کنیم ببینیم این سیزده تا پونزده سالگی تموم شده و مرد شدیم! اما اینا همه اش یه رویا بود که انگار سر لج ما مدام کش می اومد تا اینکه . - خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: می خواستم از گروه محافظت از امام (ره) بپرسم که عضوش بود، از مبارزاتش، از چریک های منصورون و موحدین؛ از شهید بهشتی، دکتر چمران و مهندس محمدجواد تندگویان؛ من می خواستم سراغ دانشگاه تهران، هجوم تانک ها، شور مردم، کوچه های باریک و تکثیر شعارهای روی دیوار در اوج حکومت نظامی را از او بگیرم. من حتی می خواستم یک روز عصر اگر وسایلش جور شد برایم کوکتل مولوتوف بسازد و از پشت بام امتحانش کنم! قول این را هم گرفته بودم که آخرِ یکی از روزهای سرد بهمن، اعلامیه های قدیمی را از توی انبار خانه شان بیرون بکشم تا اگر هنوز سالم مانده بودند خط به خطش را بخوانم اما یک کلمه، یک اشاره ی دور، یک حادثه ی کوچک هر چند خیلی بزرگ، تمام سوال هایم را زیر و رو کرد. پشت خروارها کتاب نشسته بود و بین سطور دنبال خاطره میگشت اما من بی تفاوت رو گرفته بودم و هیچ کدام از این خاطره ها را نمی خواستم ! میگفت این چطوره؟ میگفتم خوبه اما. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |