سرنوشت یک پارچه گلدوزی شده یک اسیر جنگیسرباز عراقی وقتی داشت مرا می گشت پارچه را پیدا کرد و از من گرفت. گفتم: «من همین یادگاری را از اینجا دارم. » صدایمان که در حال یکی به دو بودیم بلند شد. - سرباز عراقی وقتی داشت مرا می گشت پارچه را پیدا کرد و از من گرفت. گفتم: من همین یادگاری را از اینجا دارم. صدایمان که در حال یکی به دو بودیم بلند شد. از من اصرار و از او انکار. به گزارش سایت قطره و به نقل ازایسنا، آزاده سرافراز هوشنگ پایدار از جمله آزادگان اردوگاه 20 تکریت است. او درباره روزهای پایانی اسارتش روایت می کند: روز چهارشنبه 24 آذرماه 1369 خبر تبادل را شنیدیم. از شدت خوشحالی اردوگاه روی هوا رفت. چند روز قبل از آزادی با خطی که یکی از بچه ها نوشته بود، روی پارچه ای که تهیه کرده بودم، گلدوزی کردم. چون قشنگ شده بود، می دانستم اگر عراقی ها این پارچه را ببینند از من می گیرند! صبح وقتی در را باز کردند و آمارگرفتند، صلیب از ما بازدید کرد. سرباز عراقی وقتی داشت مرا می گشت پارچه را پیدا کرد و از من گرفت. گفتم: من همین یادگاری را از اینجا دارم. صدایمان که در حال یکی به دو بودیم بلند شد. از من اصرار و از او انکار. یکی از افسران عراقی این موضوع را دید و آن سرباز از ترس پارچه را، که حسابی مچاله شده بود، به من برگرداند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |