دیوانه ای که با نواختن تار، عاقل میشدپا برهنه تار مینواخت و شعری را زمزمه میکرد، بریده از زمین و زمان، شوریدهای که «دَلی بؤیوک آقا» صدایش میکردند و دلیل شیداییاش هر چه که بود، - او میگوید: بیوک آقا به نظر من از عاقل هم عاقلتر بود، اما کارهایی میکرد و برخی ویژگیهای اخلاقی داشت که تحملش بسیار سخت بود، هیچ وقت پیش نیامد که نواختن را کنار بگذارد و همیشه حتی زودتر از من می آمد داخل عکاسخانه و شروع میکرد به نواختن تار، همان تار الان هم داخل اتاق هست، وقتی میخواستم صدایش را ضبط یا فیلمبرداری کنم، اجازه نمیداد و میگفت جمع کنید اینها را دو کلمه حرف بلدم میخواهید آن را هم با این چیزها از من بگیرید؟ ، چند تا کاستی را هم از بیوک آقا ضبط کرده بودم هم مخفیانه بود و خودش خبر نداشت، بعدها کمی بیتفاوتتر شد و کاری نداشت، اما موقع ضبط مستند زخمه بر زخم هم که بخش زیادی از آن در عکاسخانهی من ضبط شد، مقاومت زیادی نشان داد، بیوک آقا در شرایطی نبود که به کسی آموزش بدهد و همهی آنچه را که داشت برای خودش نگه داشت؛ ارتباطش با تار غیرقابل وصف است، وقتی تار به دست میگرفت از همه چیز و همه کس بیخبر میشد و با تمام وجود و احساسش مینواخت، اما دوست نداشت کسی در حین اینکه او تار مینوازد، حواسش جای دیگری باشد یا حرف بزند و اگر کسی صحبت میکرد، ناراحت می برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |