داستان دختری با دستان آبی و آدم های خیابان انقلابدختری بود با دستان آبی رنگ؛ نشسته پشت میزی برِ خیابان انقلاب صنایع دستیِ چوبی می فروخت. چوب هایی را که از پیش تراش داده و سمباده زده رنگ می زد و برایشان شخصیت و داستان تعریف می کرد. - بعضی وقت ها هم داستان ها را می کشید. دختَرَکانش را برِ خیابان انقلاب نشانده و بر تن هر کدامشان لباس های رنگی را نقش زده بود؛ زرد و آبی و نارنجی و صورتی و بنفش. چشمانشان، گونه هایشان و لب هایشان می خندید. یکی کلاه بر سر کرده، دیگری گیسوان مجعدش را روی شانه ریخته، یکی بر گیسوان آشفته اش گل زده و دیگری دو گیسش را بافته بود. دخترکان کوچک و زیبای برِ خیابان انقلاب هر کدام به شکل و رنگ و نقشی تصویر شده بودند. یکی گلدانی در دست داشت و دیگری دسته گلی؛ آن یکی قلبی در دست گرفته بود، دیگری ساز می زد و دیگری آغوشش را برای دوستی گشوده بود. تنشان چوبی بود. سازنده دخترکان چوبی، تکه ای از چوب را طرح و بُرش زده، سمباده کشیده بود. از بعضی دیگر قسمت های چوب هم استفاده کرده و جاکلیدی و گردن بند و. ساخته بود؛ اما مشخص بود که دخترکانش را بیشتر دوست دارد؛ دخترانی شبیه خودش. درباره هنرش که صحبت می کرد برقِ چشمانش با برق چشمان دخترانش یکی می شد؛ به آن ها که نقاشی شان کرده نگاه می کرد، نشانشان می داد و می گفت که خودم طراحی شان کردم؛ به نظرم هر کدام شخصیت متفاوتی دارند و یک طور برچسب ها: خیابان انقلاب - دیگری - خیابان - انقلاب - داستان - چوبی - دستان |
آخرین اخبار سرویس: |