ما مانده ایم و سنگ های سرد«پیمان سلطانی نژاد» پدر ریحانه، همان دخترک 18ماهه با کاپشن صورتی و گوشواره های قلبی فکر می کند که مدتی دیگر رفت وآمدهای دور و برش کم می شود: «آن وقت من می مانم و سه سنگ سرد در گلزار شهدا. - پیمان سلطانی نژاد پدر ریحانه، همان دخترک 18ماهه با کاپشن صورتی و گوشواره های قلبی فکر می کند که مدتی دیگر رفت وآمدهای دور و برش کم می شود: آن وقت من می مانم و سه سنگ سرد در گلزار شهدا. به گزارش سایت قطره و به نقل ازایسنا، مهر نوشت: پیمان، دوچرخه محمدامین را کم باد می کند تا تابستان شود. محمدامین مدام می گوید: باباجان! کی تابستان می شود؟ کی عید می شود؟ کی یک مسافرت می رویم؟ پیمان، همان طور که به شیرین بازی های ریحانه یک ساله می خندد به پسرش قول می دهد برای تعطیلات 22 بهمن بروند بندر. مادر هم، محمدامین را تشویق می کند درس هایش را خوب بخواند تا بتوانند یک سفر جمع و جور چهار نفره بروند. محمدامین همیشه پیمان را بابا جان صدا می زند. ظهر که می شود زنگ می زند و سفارش می دهد: باباجان! برای من بستنی بخر… باباجان! برای من چیپس بخر. حالا چهل روز ظهرها تلفن پیمان زنگ نمی خورد و صدای محمدامین از آن طرف خط، خواسته ای را به عبارت بابا جان گره نمی زند. شب ولادت زهرا (س) با هم بیرون می روند. برچسب ها: پیمان - ریحانه - گوشواره - تابستان - سلطانی - همان - کاپشن |
آخرین اخبار سرویس: |