مطالب مرتبط:
5 + 1
یارانه ها
مسکن مهر
قیمت جهانی طلا
قیمت روز طلا و ارز
قیمت جهانی نفت
اخبار نرخ ارز
قیمت طلا
قیمت سکه
آب و هوا
بازار کار
افغانستان
تاجیکستان
استانها
ویدئو های ورزشی
طنز و کاریکاتور
بازار آتی سکه
دوشنبه، 11 دی 1402 ساعت 18:102024-01-01سياسي

چشم هایی که در تابوت باز شد!


همه پشت سر مادر ایستاده، منتظر بودند.

مادر نگاه شان کرد و یک نگاه دیگر به عباسش انداخت: «نگام کن مامان جان، تو عادت نداشتی وقتی صدام رو بشنوی چشماتو ببندی!» همه بالای تابوت ایستادند.

- خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: مادرش را خیلی دوست داشت اما دل کند و آمد سربازی.

آن روز سربازها حیاط پادگان را از خنده روی سرشان گذاشته بودند.

آب قاچ های صورتی هندوانه روی یقه هایشان می چکید و عین خیال شان نبود که فرمانده از پنجره طبقه اول نگاهشان می کند.

کارد می زدی خون فرمانده درنمی آمد.

لب هایش را جمع کرد و اسکناس را توی مشتش فشار داد.

روی پله ها که رسید عباس روبه رویش ایستاده بود: سلام حاجی فرمانده بازوی عباس را گرفت و کشان کشان توی اتاق برد: حالت خوبه پسر؟ به من بگو حالت خوبه؟! دلت برای دل مادرت نمی سوزه؟ یقه ات که همیشه آخوندیه، ریشاتم که از فاصله سه کیلومتری داد می زنه خط و ربطت چیه، بعد بالای همه اینا، اومدی و رو اسکناسا می نویسی امام را دعا کنید ؟! تیکه تیکه ات می کنن عباس آقای زرگری! حالیته؟!   عباس زرگری از دانش آموزان نخبه هنرستان قم و بعدها طلبه حوزه علمیه بود   یکی از بچه های تدارکات در زد: حاجی، چیزی می خواستی؟ فرمانده نه گفت و عباس سه تا اسکناس از جیبش درآورد و روی میز صاف شان کرد: چند تا کتابن، ببین اینجا می تونی پیداشون کنی؛ باید بین بچه


برچسب ها:
آخرین اخبار سرویس:

چشم هایی که در تابوت باز شد!

چشم هایی که در تابوت باز شد!