خداحافظی با رنگ و لعابی دیگربرای اشغال شهر با تانک هایشان آمده بودند. پیر و جوان و خرد و کلان هم نمی شناختند. حسین نه جوان بود و نه پیر. در آستانه نوجوانی بود که دلش می خواست از سرزمینش دفاع کند و چندی بعد. - وی را رهبر انقلاب نامید. علی طحال در خاطره ای از او نقل کرده است: پدر شهید فهمیده یک ماشین پیکان داشتند. قبل از آن هم پدرشان راننده اتوبوس بودند و به شهرهای مختلفی مسافرت می کردند، شهید فهمیده نیز به رانندگی علاقه عجیبی داشتند. یک روز ساعت 12 ظهر آمد منزل ما زنگ زد و گفت که می خواهم ماشین پدرم را بشورم، می آیی کمک کنی؟ با هم رفتیم جلوی درب خانه مان یک جوی آب بود. آب کمی در آن جریان داشت. شهید فهمیده گفت این آب کم است برویم کنار جوی پشت محله که آب صاف و زلالی دارد. به اتفاق رفتیم در حین رفتن من گفتم بابات اطلاع دارد که ما می خواهیم ماشین را ببریم؟ گفت: بله، اگر اطلاع نداشت که من سوییچ ماشین را نداشتم. من هم خیالم راحت شد که او اجازه دارد شروع به حرکت کرد ، آنقدر قدش کوچک بود که به خوبی نمی توانست جلوی ماشین را ببیند. به همین خاطر نیم خیز روی صندلی نشسته بود و فرمان را گرفته بود. کنار خیابانی که ما در آن می رفتیم درخت های بزرگ و کهنسالی بود. نمی دانم چطور شد که سرعت ماشین زیاد شد و کنترل آن از دست حسین خارج شد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |