مردی که کابوس موساد بودکابوس موساد بود. غسان را می گویم. هر کجای دنیا که می رفت نقشه ی خون آلود فلسطین را مثل بادبادکِ یک پسربچه ی سربه هوا، دنبال خودش می کشید. انگار که تکه به تکه ی خاک وطن و خون برادران و خواهرانش را به کلماتش سنجاق کرده بود. او حرف می زد و می نوشت اما گلوله ی کلماتش، زجه های شاخه های گرم زیتونی بود که سینه ی سرد صهیون را دریده بود. عاصی شان کرد. نمی دانستند چطور دست به سرش کنند وقتی دست از سرشان برنمی داشت. آن ها می خواستند بی سر و صدا فلسطین را ببلعند و او با قیل و قالِ قلم، تکه پاره های وطنش را از میان دندان هایشان بیرون می کشید و زخم هایش را رو به آسمان می گرفت تا خدا ببیند. اما بالاخره روز موعود رسید و غسان به خاک و خون کشیده شد. و درست از همانجا بود که بی مهابا در تمام باغ های استعمارزده ی جهان، ریشه زد؛ از هشتم ژوییه ی 1972، در بیروت! پسر همان پدر اسم کاملش غسان فیض کنفانی بود. به همان عادت مرسوم عرب ها که نام پدر باید به همراه نام فرزند بیاید. یک نوع حس مسئولیت و تعهد به ادامه ی راهِ آبا و اجدادی و یا شاید هم نشانی برای تعلق. پدر غسان، آقای فیض، وکیل بود. و زمانی که سومین فرزندش، یعنی غسان در سال 1936 به دنیا آمد، فلسطین کم کم داشت توسط بریتانیایی ها اشغال می شد تا در روزهایی نزدیک، به اسراییلی ها هدیه داده شود! آقای فیض هنوز از شیرینی ه برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |