گاو و گوسفند فروختیم و آمدیم/ ما با هم، برادریم!«گاو و گوسفند فروختم کاکای من! چیز دیگری نداشتم. دفعه قبل سه گوسفند فروختم، این بار ماده گاوی که شیر و ماست می داد. اینها که چیزی نیست؛ زندگی ام را می فروشم و کربلا می روم! جانم فدای حسین ع» - گاو و گوسفند فروختم کاکای من! چیز دیگری نداشتم. دفعه قبل سه گوسفند فروختم، این بار ماده گاوی که شیر و ماست می داد. اینها که چیزی نیست؛ زندگی ام را می فروشم و کربلا می روم! جانم فدای حسین ع خبرگزاری مهر ؛ گروه مجله؛ جواد شیخ الاسلامی: گوشه ای از مسجد نشسته و به کیف ها و کوله هایی که با خودش به ایران آورده و درون آنها را از سوغاتی برای اقوام و دوستان و آشنایان پر کرده، تکیه داده است. محاسن اش آنقدر سفید است که انگار بر صورتش برف نشسته، برفی به پاکی و سهمگینی برف کوهستان های افغانستان. به مهربانی و بلند بلند می خندد؛ آنقدر جوانانه و سرخوشانه و بی غل و غش که ناگاه سن و سالش را از ذهنم محو می کند و گمان می کنم نه در برابر پیرمردی شصت و پنج ساله، که مقابل جوانی پانزده شانزده ساله نشسته ام. اسمش علی مدد است و ساکن روستایی از ولسوالی شهرستان در ولایت دایکُندی . تا حالا دو بار به کربلا مشرف شده و این بار سوم است: ما روستانشین های افغانستان به خاطر سختی راه و جاده های پر مخاطره، خیلی وقت ها به شهرها هم سفر نمی کنیم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |