بابا به کدامین گناه کشته شد؟خانه ای ساده با دیوارهایی کاهگلی در یکی از روستاهای صیدون. موتوری زوار در رفته که با آن به محل کارش می رفت. لباس سبز خدمتی که با تمام جانش عاشقش بود. و چهار دختر تکه ی ماه و تک پسر کاکل به سری که مثل همه پدرها، برایشان هزار تا آرزو داشت. این ها تمام دارایی سروان قنبری بود؛ جوان مردی که هزاران سال بعد از جنگ احد، هندهای جگرخوار به شوق شکافتن سینه اش کِل کشیدند و بوی تلخ عفونت فتنه، تمام کوچه های شهر را پر کرد. روزگار عجیبی است. ما غرق در نفاق شده ایم. ما داریم در خون خودمان دست و پا می زنیم. ما داریم فراموش می کنیم که انسانیم و به این حال و روزمان افتخار هم می کنیم! اما کجایند چمران ها و بروجردی ها؟ کجایند سربازان خمینی تا دوباره دست های از راه مانده ی ما را بگیرند و سر به راهمان کنند؟ بحث شعار نیست اما کجایند تا چشم در چشم فتنه بایستند و به قائله ضدانقلاب خاتمه دهند؟ کجایند؟ که ما بدجور کم آورده ایم و دمر شده ایم و حالمان خوش نیست. چشم هایمان کاسه خون است و قلب هایمان داغ دار. تیغ بر گلوی هم می کشیم و سیلی بر صورت خودمان می زنیم و امید به نجات با دستان خون آلود شیطان بسته ایم! دخترک دو ساله چرا دیگر هیچ کس به دخترک دو ساله ی برادرش فکر نمی کند؟ چرا اینقدر بی رحم و مروت شده ایم؟ چرا هیچ کس نمی گوید گناه این طفل معصوم چیست که دیگر نباید برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |