شاگردان عباس آقا 41 سال است که در سالگرد شهادت معلم قرآنشان از تهران به شهرستان نور می روند، مزار استادشان را گل باران می کنند و فاتحه می خوانند و برمی گردند.
- شهید عباسعلی ناطق نوری مرد میدان عمل بود.
ساعت ها کمر خم می کرد تا محصولات زمین کشاورزی پدری را درو کند.
برای کسب روزی حلال دنبال عنوان، میز و صندلی خاصی نبود.
آستین بالا می زد و در مغازه کوچک مکانیکی اش ماشین های سنگین را تعمیر می کرد.
وقتی قرار بود کشتی بگیرد، حریف سرسختی بود.
ماشین بنز قدیمی زهوار دررفته اش را به ماشین نو و تازه نفس اداره ترجیح می داد.
آفتاب پایین نیامده شال و کلاه می کرد به طرف روستا.
پاتوقش روستاهای مستضعف نشین و ساده اطراف تهران بود.
مسجد را خانه امن خدا می دانست.
هنوز هم شبستان کوچک مسجد سرآسیاب محله کن بوی ناب مردانگی می دهد.
بوی معلمی که در مجلس درسش از نوجوان 10ساله تا پیرمرد 70ساله می نشست.
اهالی محله های کن، باغ فیض، حصارک، امامزاده قاسم تجریش، ده ونک، امیریه و امامزاده حسن او را تنها با یک عنوان خاص می شناسند: معلم اخلاق و مفسر صادق قرآن.
به پاس یک عهد 41ساله تیرماه سال 1361، اهالی محله کن و شاگردان شهید عباسعلی ناطق نوری در مزار شهید تیرماه 1401 نیز شاگردان استاد به رسم هرساله به دیدار مزارش رفتند و دور هم جمع شدند.
این رسم از سال 1360، بعد از حادثه بمب گذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی که منجر به کشته شدن هفتادوچهار نفر از اعضای این حزب شد، ادامه دارد.
شهید عباسعلی ناطق نوری به عنوان نماینده مردم نور و محمودآباد در مجلس اسلامی در این حادثه شهید شد و همان سال پیکرش در زادگاهش نور به خاک سپرده شد.
حسین درویش، از اهالی قدیم محله کن و شاگرد شهید عباسعلی ناطق نوری، می گوید: همان سال بیشتر شاگردانش در کن و باغ فیض در مراسم تشییع پیکر شهید شرکت کردند و عهد کردیم هر سال در سالگرد شهادتش به دیدار معلممان برویم.
معلمی که به ما قرآن آموخت و در منبر سخنرانی اش درس جهاد و زندگی آموختیم.
عباسعلی ناطق نوری فعالیت های آموزشی-تبلیغاتی خود را از 17 - 18 سالگی با شرکت در جلسات آموزش قرآن آغاز کرد و با تلاش بسیار و بی خوابی های فراوان علی رغم کار طاقت فرسای مکانیکی، توانست به زودی بر قرائت، ترجمه و تفسیر قرآن مسلط شود و خود مدیریت جلسات درس قرآن را بر عهده گیرد.
ناطق خوش بیان قرآن اردوی جوانان اهل محله کن با معلم قرآنشان، شهید عباسعلی ناطق نوری حسین درویش وقتی 25ساله بود در کلاس قرآن شهید می نشست.
او می گوید: نمی شود از مبارزات انقلابی مردم تهران صحبت کنیم و نامی از عباسعلی ناطق نوری نیاوریم.
مردی که با تمام مشقت و زحمت هر شب جلسات منظمی را در روستای های غرب تهران و محله های جنوبی شهر برگزار می کرد.
عباسعلی ناطق نوری با حضور در روستاها در خانه اهالی و مساجد محل جلسات تفسیر قرآن برپا می کرد و حین این جلسات نکات مهمی از اندیشه های امام خمینی (ره) و مبارزه علیه حکومت را تفسیر می کرد.
او اصالتاً اهل شهرستان نور استان مازندران بود و دومین پسر خانواده محسوب می شد.
ایشان در مدیریت جلسات مذهبی و تبلیغاتی روش ویژه ای داشت که موجب جذب نیروی جوان می شد.
او علاوه بر اداره جلسات مذهبی گردش های دسته جمعی تفریحی و تبلیغی نیز برای جوانان تدارک می دید که از شیوه های خاصی برخوردار بود.
برنامه های متنوع و گوناگون ارشادی و سازندگی ایشان موجب تشدید علاقه جوانان به مذهب و برنامه های مذهبی می شد.
البته تمامی کلاس های آموزشی و تبلیغی ایشان مصروف این معنا بود که علاوه بر تقویت ایمان مذهبی جوانان، نیروی مکتبی مبارز و مقاومی نیز تربیت کند که بتوانند در مبارزه سیاسی از نیروی مطمئن و وفادار به انقلاب و مواضع رهبری آن نیز بهره وافر ببرند.
راوی خنده روی اخلاق بود محمدعلی حدادی، از دیگر شاگردان شهید عباسعلی ناطق نوری، دنبال صحبت های رفیق قدیمی اش را می گیرد و می گوید: عباس آقا بسیار خوش اخلاق و خنده رو بود.
ایشان از نوعی کرامت اخلاقی برخوردار بود و با هرکس، چه موافق و چه مخالف، هنگامی که حرف می زد یا بحثی داشت با ملایمت و نرمی و حسن خلق برخورد می کرد و با همین روش استدلال می کرد.
با خنده به مباحثه می پرداخت و درس قرآن را و توضیح آیات را هم در جلسات با خنده رویی و حسن برخورد مطرح می کرد و لذا از جاذبه خاصی برخوردار بود.
سه شنبه ها جلسات قرآن برای آقایان و دوشنبه ها برای خانم ها برگزار می کرد.
پیگیر حرف هایی که می زد می شد، یعنی تأکید داشت جلسه بعد هرکدام درباره موضوعی مثل صبر، جهاد و هر نکته ای که در کلاس مطرح می کرد تحقیق و گفت وگو کنیم.
عباس آقا و ماجرای بستنی خوردن با مأمور ساواک شاگردانش می گویند حسن خلق او حتی نیروی ساواک را هم تحت تأثیر قرار داده بود.
درویش در این باره می گوید: آنقدر برخورد دلپذیری داشت که همه را مجذوب می کرد.
همان سال ها که دستگیری های ساواک افزایش پیداکرده بود، مردی پیش او می رود و دعوتش می کند برای گفت وگوی بیشتر باهم قدم بزنند و بستنی بخورند.
عباس آقا قبول می کند.
آن مرد بعد از مدتی شروع می کند به گریه کردن و اعتراف می کند که مأمور ساواک است و قصد داشته تا او را دستگیر کند؛ اما در مدتی که عباس آقا را تحت نظر داشته مجذوب شخصیتش می شود.
کلید واژه ها: ماشین - عباس - معلم - زمین کشاورزی - سالگرد شهادت - شهرستان نور - تهران - باران - شال و کلاه - روزی حلال - مرد میدان - ناطق نوری - روستاهای - مسجد - مزار - کوچک - قرار بود - خانه امن - عباسعلی - سرآسیاب - گلباران - شهرستان - مردانگی - کشاورزی - محصولات - مکانیکی - محله کن - نوجوان - شبستان - سالگرد