«مهدی باکری» و ماجرای تفرج در جبهه!خیلی ها جبهه را دیدند، جبهه هم خیلی ها را دید؛ بعضی ها را که خیره خیره تماشا کرد و هنوز هم خوابشان را می بیند! اگر جبهه لب باز کند حتما خواهد گفت که هنوز هم گوشش انگار در خواب و بیداری روایت هایی می شنود از آقا مهدی؛ - همین دیروز گروه تاریخ خبرگزاری فارس ـ امین رحیمی: از 30 فروردین سال 1333 که چشم باز کرد، دنیا را نگاه کرد. وقتی هم جنگ شد، رفت نشست جبهه را نگاه کرد؛ دنبال جایی می گشت انگار روی این زمین. چقدر غروب ها نشست بالای تل های خاکی و نگاه کرد و نگاه کرد و نگاه کرد. تا این که سال 1363 بلند شد برود تفرج. عملیات بدر بود و کسی که برود فرمانده لشکر 31 بشود، تکلیفش معلوم است دیگر؛ لشکر عاشورا . تکلیف آقامهدی هم روشن بود، اما یک تفرجی هم دلش می خواست بکند در این دنیا؛ جایی برود، تماشایی بکند! نوبتش شده بود؛ بسم الله، برخاست و قامت بلندش را جبهه دید. و جبهه یادش بود که این مهدی همان است که یک سال پیش آمده بودند گفته بودند برادرت شهید شد و جا ماند پیش دشمن. گفت بماند و پس نگرفت پیکر برادرش را. آذری بودها و خدا می داند که این آذری ها چقدر برادردوست هستند؛ مَرد و مُرادشان عباس(ع) است. روایت پیکرها می خواستند بروند از میان پیکرها بیابند و بیاورند پیکر برادر این فرمانده عزیزتر از جانشان را و یک عده داوطلب بودند و جان می دادند برای دل آقامهدی که آ برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |