قصه ای دردناک از بمباران کوچه ای در زنجان؛ کوچه ای که دانش آموزانش در خون غلتیدندساعت دوازده و سی دقیقه دوم بهمن سال 65 و هواپیماهایی که با هدف قبلی و برای ترساندن بیشتر مردم آمده بودند و گمانشان این بود که با کشتن دانش آموزان قد و نیم قد، - جی پلاس : هنگامه ظهر دوم بهمن سال 65 بود، آفتاب نیمه جان زمستان بر کوچه پس کوچه های شهر می تابید. و نوای الله اکبر بود که از مناره های مساجد، فضای شهر را عطرآگین می کرد، بچه های قد و نیم قدی که صبح خود را به مدرسه رسانده بودند، حالا کیف و دفترشان را جمع می کردند و با جیغ و فریاد از لابه لای نیمکت ها بیرون می پریدند تا جایشان را به دوستانشان در شیفت عصر بدهند که غرش هواپیماهای دشمن، تن شهر را به لرزه در می آورد، و اما "کوچه بینش" با همه کوچه های شهر تفاوتی فاحش داشت، مدرسه هایی در یک کوچه و کبوترهایی که در آن پرپر شدند و اکرم فراهانی، دانش آموزی که هیچ گاه پیکرش پیدا نشد. صدر محمدی، مدیر وقت مدرسه نواب صفوی از دل ریش ریش پدر اکرم اینگونه روایت کرده است: هنوزم که هنوز است پیکر مطهر اکرم فراهانی پیدا نشده است، آن زمان پدرش، هنگام شب در پشت بام منزلشان نام اکرم را بلند فریاد می زد و از آنجایی که منزل ما با منزل شهید فراهانی در یک کوچه قرار داشت من ناله های پدرش را می شنیدم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |