زندگی بعد از جنگ برایم سخت شده / مادرم مرا راهی جبهه کردهمان اول یک قطعه عکس روی میز گذاشت. بی اختیار بغضش ترکید. به عکس خیره شد و شروع کرد: «زندگی کردن بعد از سال های جنگ خیلی برایم سخت شده. حکمتش را نمی دانم که چرا من هم شهید نشدم؟» - همان اول یک قطعه عکس روی میز گذاشت. بی اختیار بغضش ترکید. به عکس خیره شد و شروع کرد: زندگی کردن بعد از سال های جنگ خیلی برایم سخت شده. حکمتش را نمی دانم که چرا من هم شهید نشدم؟ مجله مهر _ مرضیه کیان: خوش قولی را از پدرم یاد گرفتم. همیشه می گفت وقتی با کسی قرار می گذارید 10 دقیقه زودتر آن جا باشید تا کسی منتظر نماند. حاج فرامرز، یک ربع زودتر از ساعتی که برای شروع گفتگو هماهنگ کرده بودیم به محل قرار رسید. جراحت جنگ و بیماری هایی که این چند سال مهمانش کرده، توان راه رفتن را برایش سخت کرده و صحبت کردنش را شمرده شمرده و با مکث. راهی سالن اجتماعات شدیم برای شروع خاطره بازی و روایت ها. همان اول حاج فرامرز کیان، یک قطعه عکس روی میز گذاشت. بی اختیار بغضش ترکید. به عکس خیره شد و شروع کرد: زندگی کردن بعد از سال های جنگ خیلی برایم سخت شده. حکمتش را نمی دانم که چرا من هم آن روزها به جمع شهدا ملحق نشدم؟! آن قطعه عکس، عکس پیکر برادر شهیدش، فریبرز بود که سال 65 در منطقه سومار غرب همراه 2 نفر دیگر به شهادت رسیده بود. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |