آخر عاشقی، دیوانگی است!/ روایت قهرمانان خاموش دفاع مقدسهر دوتامون غُصه داریم، قِصه ما گریه داره، تو نداری بال پرواز، من ندارم راه چاره . این شعر را زیر لب زمزمه کرده و سنجدهای رسیده باغچه را می چیند و هر از گاهی هم به من تعارف می کند. قِصه پُر غُصه اسطوره های فراموش شده هنوز بعد از گذشت 40 سال از دفاع مقدس، قصه پُر غضه او و هم قطارانش در نوع خودش دردناک است. جنگ برای آنها تمام نشده و هنوز صدای تیر و ترکش در گوش شان سوت می کشد. اسطوره های بی نام و نشانی که در میان هیاهوی این روزهای جامعه فراموش شده اند و زیر هجوم دردهای جسمی و روحی امروز در گوشه بیمارستان اعصاب و روان افتاده اند. نامش مجید و متولد سال 1347 است. 18 یا 19 ساله که بود اسیر می شود و در سال 69 درست زمانی که اُسرا آزاد شدند به بیمارستان اعصاب و روان جانبازان فجر تبریز می آید و الان 30 سالی می شود که اینجا خانه اش شده است. کابل زدند، فقط کابل زدند به او می گویم تا از روزهای جنگ و نحوه اسارت اش برایم تعریف کند که مدام تکرار می کند: کابل زدند، خیلی کابل زدند . آقا مجید هنوز هم که هنوز است فکر می کند جنگ تمام نشده و من و همکارم نیز بچه های همسایه بغلی هستیم که به خانه آنها آمده ایم. تایم تفریح شان است و هر کدام در فضای سبز بیمارستان و زیر سایه درختان در افکار خودشان فرو رفته و خلوت کرده اند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |